زمان داور است و تالش نظاره گر!


زمان داور است و تالش نظاره گر!

نوروز سال 85 بود.داشتم در فضاي مجازي وبگردي مي كردم . به سايت معرفي مجلات ايران رسيدم كه چشمم به «ويژه هساشعر» دو ماهنامه ... افتاد. عكس جلدش را سِيْو كردم . زوم كردم به عكس هاي سه در چهار روي جلدش. در يك ضلعش هم نام ويژه بود . خوب كه توجه كردم چيزي قابل توجه به چشم مي آمد. هرچه تصوير را زوم كردم ، ديدم شخصي را در آن معرفي نموده اند كه اصلن شاعر نيست ، چه رسد به اينكه در اين ويژه روي جلدش بنشيند. آن لحظه برايم خيلي درد‌آور بود . اينترنت را لوگ آف كردم و مجددن با عكس آرشيو شده كلنجار رفتم و تحليل هايي كه ذهنم را سوهان مي كشيد. دوام نياوردم . بلافاصله با خشتاوني تماس گرفتم تا از چند و چون قضيه با خبر شوم . ديدم همراه اش خاموش است . شماره منزل را گرفتم متاسفانه گوشي بر داشته نشد . دريافتم كه در حال رانندگي ست .(چون تصادفي كه برايش پيش آمده در حال رانندگي موبايل يا خاموش است يا جواب نمي دهد) آن روز را با سر در گمي بخاطر اين موضوع سپري كردم تا فردايي به منزلش رفتم . بعد از احوال پرسي  بلافاصله گفتم :

ويژه ي ... را ديده اي ؟

لبخندي زد و و گفت: «آري ! دوست نازنينم... چند نسخه يي هم برايم فرستاده است نسخه يي هم سهم شماست.» 

گفتم:جناب خشتاوني منظورم جريده نيست . اين شخص ،‌ روي جلد چه مي كند؟

گفتند:« من فرستادم . تلفن زدم آوردمش اينجا،‌چيزايي داشت ،‌پس و پيشش كرديم و همراه يك قطعه عكس خودم بردم دادم به دست آنها. زياد سخت نگير... فرد زحمت كشي است . حال گاه به اينسو مي رود و گاه به آن سو. ولي درست مي شود. شعر  براي من و تو كه آب و نان نمي شود . مي شود؟ از آن گذشته و جاهت شعر در گيلان آنگونه نيست كه در دهه هاي 60و70 بود. بگذار برو بچه هاي تالش هم در آن باشند . شايد ازاين طريق بخواهند خودشان را ببينند و نه آنگونه كه تو شاهدش هستي . اين را نيز بگويم شعر را فرستادم نامش را كه ديدند ،‌شعرش را كنار گذاشته بودند و با تاكيد و اصرار من به چاپش رساندند و امروز شده است محتواي اين ويژه يي كه پيش روي تان قرار داد. تالش را مي بايست با رصد كردن قلم حفاظت نمود نه با شعري در ويژه يي ؟! من هم اكنون اگرروزي 50شعر برايم چاپ شود حتا نگاهي هم به آن نمي اندازم. از طرفي براي اين كار نيز دلايلي داشتم . حال بيا بشين . دو تا چاي بريز باهم صحبت مي كنيم و...»

البته منظور خشتاوني از هنر زباني شعر نيست ،‌ و در قالب طنز وقتي مي گويد «براي اين كارم دلايلي داشتم» يعني حجم وسيعي از بازار شعري را كه امروز بي رويه در گيلان چاپ و منتشر مي شود و هر چقدر هم قطور تر باشد ،‌به گمان شان وجاهت شعر بالا خواهد رفت . در گفته هاي خشتاوني طنز تلخي نهفته است كه اگر ديگران اينگونه در گيلان با شعر مي كنند ، چرا بچه هاي تالش در آن سهيم نباشند؟

آن روز خشتاوني در رابطه با همين مسئله و خيلي از مسايل روز گيلان و تالش خصوصن شعر، تحليل هاي جالبي را ارايه دادند كه ظاهرن بنده را نيز متقاعد نمودند. اگرچه در دل چندان به اين موضوع راضي نبودم ،‌ اما به احترام ايشان سكوت كردم.

در موقع مراجعت كه مي خواستم از ايشان خداحافظي كنم از آرشيو كتابخانه اش كتابي را به من داد گفت :«داخل ماشين كه مي نشيني تا منزل اين را مرور كن . مؤلف اين كتاب رضا رهگذر است . كه رُمان دوجلدي رضا براهني را نقد كرده است . رضا براهني كه از دهه ي 40 تا به اينسو كتاب نقد «طلا در مس» اش هنوز كه هنوز است از كتاب هاي مرجع نقد ادبي معاصر ايران است . حالا رضا رهگذر آمده از رُمانش به اندازه ي يك دفتر 20 برگ غلط املايي گرفته است . حال غلط تايپي بماند . غلط املايي ،‌ باورت مي شود؟!رضا براهني كه همين يك دهه قبل[توضيح اينكه اين صحبت سال 85 است] بدعتي تازه نهاد و گفت«من ديگر شاعر نيمايي نيستم» ببينيد اين شخص غلط املايي دارد. و... »

گفتم : خُب . اين چه ارتباطي مي تواند به سوال من داشته باشد؟

گفت : «در آينده به كارت مي آيد.چون كه هنوز هفت شهر عشق را نپيموده اي .در آينده حوادثي خواهي ديد كه كلاه از سرت بپرد.»

كتاب را گرفتم و راه افتادم . وقتي كتاب را در دست گرفتم انگار برق سه فازي در حال ويبره كردنم است .مگر مي شود رضا براهني كه در خبرها آمده بود ايشان نيز جزوه كانديداهاي جايزه ادبي نوبل است از رمانش اين قضيه سر بزند؟

سوار ماشين شدم و به خواندن آن كتاب نقد مشغول شدم . هر ورق كه مي زدم چشم تان روز بد نبيند رهگذر چه كرده بود ؟ از اول رُمان گرفته تا سطر و پاراگراف و جمله به جمله اش را نه اينكه يك غلط املايي ،‌دو غلط املايي كه دريافتم خشتاوني درست مي گويد اندازه يك دفتر 20 برگ از اين واژه ها را غربال كرده بود. و...

***

تا اينجاي قضيه را در ذهن تان بايگاني كنيد بر گرديم به همين چند ماه پيش .

در يكي از جرايد محلي تالش نقدي تاريخي  از طرف شخصي كه سال 85 عكس اش روي جلد ويژه يي بود بر كار يكي از پژوهشگران خبره و كاركشته ي گيلاني ،‌ارايه شده بود . حال ما با صحت و سقم آن كاري نداريم و در شماره هاي بعد گويا بر مذاق آن پژوهشگر خوش نيامده در صدد بازتابش بر مي خيزد. البته نه به نقد خود ،‌ بلكه به اهدافي كه ترو خشك را باهم مي سوزانيد و حدود سه صفحه از آن جريده را به خود اختصاص مي دهد . پژوهشگري كه بقول خشتاوني«نه با سلام وارد شد و نه با خدا حافظي رفته» همانگونه كه در طنز تلخش نيز آمده بود ؛ «جريده را ديده است و رنگ و لعاب آنرا نيز سنجيده بودو اگر در شناسه اش دقت نظري نمي شد و واژه "مشاور تاريخي و مقالات پژوهشي" جلب توجه نمي كرد چه بسا اصلاً‌ به پاسخگويي عليه آن بر نمي خاست. او آمده است تلكيف اش را با «پيام آور تالشان» روشن نمايد.» جالبتر اينكه او آمد حرفش را زد و بي خدا حافظي هم رفت .

نمي دانم آنهايي كه آن جريده را خوانده اند ، خصوصن آن اشاره اي بسيار كوتاه  كه سر دبير جوان در ورودي آن  حك نموده مبني بر اينكه « بدينوسيله اعلام مي داريم [...] از دريافت و انتشار پاسخ هاي بعدي معذور است» چگونه از كنارش گذشته اند؟ بي آنكه ايشان اندك دقتي نمايد كه طرف آمده با چه واژه گاني وارد حريم انديشه يي شده است  تا حرف هاي مالامال از حب و بغض اش را بريزد. اگر آن انديشه بازتاب را به دقت خوانده بود به سردبير جوان مي آموخت كه در اشاره ، اهل قلم را خلع قلم ننمايد! انديشه اي كه دو دهه است به اصطلاح«پيام آور تالشان » لقب گرفته است و از هر دري به نفع خود به تبليغ از خود پرداخته است. كه اگر آن انديشه ،‌انديشه بود در برابر اين بازتاب تازيانه دار ، حداقل يك ستون مي بايست در حراست از اين «پيام آور تالشان» هزينه مي شد. وانگهي طرف آمده در بدنه ي واژه گانش گفته :«زماني كه چشم هايم بسته بود و رو به ديوار نشسته ...» آيا سر دبير جوان دريافته است كه نويسنده ي بازتاب چه گفته است ؟ آيا نمي شد آنرا در آن نوشتار حذف نمود كه مستقيمن خود جريده و «كارشناس تاريخي و مقالات پژوهشي »را هدف قرار داده است ؟ در حالي كه همه مي دانند در شناسه جريده آمده است :« ... در حك ، اصلاح و تلخيص مطالب رسيده آزاد است »سوال مي شود چه چيزي از اين بازتاب اصلاح و يا حذف شده است ؟

فراموش نكنيم همين سر دبير جوان در يك شب صد نامه براي مسئولين مي نوشت و مي خواست تالش را ... ايكاش يك بار ديگر هم كه شده ، ايشان فيلم «كانون ...» را مشاهده نمايد و آن طوماري كه هريك از امضاء هايش مي خواست پروژه يي را پيش ببرد و حداقل مي بايست از همان ها دفاع مي شد. از جمله همين نويسنده يي كه دوربين در دست اش بود و از كجا معلوم خود نيز آن طومار را امضاء نموده باشد. شايد نقد اين نويسنده و پاسخ آن پژوهشگر اندكي متضاد از هم بودند كه در تفكيك از هم صدها راه و ميانبر وجود داشت تا از نويسندگان قبل اين جريده دفاع شود. خصوصن مي توانست بگويد آيا براي دفاع از نقد كتابت آمده اي يا نه با «پيامبر تالشان» حضرت زرتشت سر جنگ داري ؟ ‌اين موضع چه ربطي به نقد كتاب نويسنده داشت ؟ آيا نمي شد از همين زاويه وارد شد به دفاع از «مشاور تاريخي و مقالات پژوهشي» برخاست ؟

آنچه كه در اين بين قابل تأمل است ،‌ چرايي پذيرش بي قيد شرط سردبيرجوان از آن بازتاب وارده مي باشد! شايد عده يي بر اين باور باشند ،‌چون نام اين پژوهشگر در گيلان شناخته شده است بازتاب وارده  براي جريده اش يك پوئن محسوب مي شود حال به هر قيمتي كه شده ، نامش سردبير جوان جريده محلي منطقه را ذوق زده نموده است! بي آنكه حتا به درستي مطالبش را بخواند كه كجايش را بايد حذف و كجايش قابل پاسخگويي و دهها چرا هايي كه حتا يكبار هم اگر آنرا خوانده بوديم با آنچه كه در سال هاي قبل با آن همه انرژي كه جوانان تالش در اين راه صرف كردند و به نوعي اين جريده شده بود تمام آمال آنها، به خيال شان با اين جريده مي توانند امتيازهايي براي تالش بگيرند. در صورتي كه نويسنده ي همين جريده نتوانسته ، آنچه را كه تحويل سر دبير جوان داده به دفاع از آن بر خيزد.  اگر غير از اين است كه نبايست دريچه پاسخگويي ديگران را ببندد .از همه ي اينها گذشته شايد عده يي بر اين باور باشند كه سردبير جوان اصلن آن بازتاب را نخوانده است و يا به رؤيت «مشاور تاريخي» اش نرسانده باشد . اگر چنين هم بوده باشد عذري بدتر از گناه بوده است واين نشان مي دهد همه ي تلاش اش بر اين بود تا بازتاب آن پژوهشگر در جريده اش چاپ شود تابه اذهان عمومي بگويد ببينيد آقاي... براي نشريه مطلب فرستاده است ؟ اين نشريه چقد مهم شده است؟! كه يكي از نخبگان و پژوهشگران گيلاني در آن مطلب مي نويسد . اگر همين نوشته را قبل از اينكه چاپ كند به هر شخصي كه اندك اطلاعاتي هم از ژورناليستي نداشته باشد، مطمئنن صلاحيت چاپ آنرا نمي داد؟

اين جوان تمام هم و غم اش در چاپ اين مطلب بود و به گمان مان به درستي هم آنرا نخوانده كه درونمايه ي آن چه بوده است ؟ ايشان تنها به فكر چاپ كردن و بهره گرفتن از نام آن «گيلان شناس» خبره بود تا به جريده اش وجاهت دهد.

جريده يي كه چند سال قبل مي خواست از همين اشخاص امتياز بگيرد . براي «خبرنگارافتخاري» اش «استان» تشكيل دهد. و اورا ... و هر آنچه كه از طرف او فرستاده مي شد بي كم و كاست بازتاب مي يافت و چه كاغذها كه در اين وادي  صرف نشد؟ بي آنكه اندك وقتي را براي رجوع به آرشيوش بگذارد كه با آن همه قلم فرسايي ها ، ‌نامه نگاري ها ، بيانيه صادر كردن ها و... امروز از پس حفاظت يك به اصطلاح نويسنده بر نيامده است . از همه مهمتر «پيام آور تالشان» را آنگونه خلع قلم نموده كه بجاي دفاع از زرتشت پيامبر ـ به يادآوري كشف يك تالش در حد فاصل ايتاليا و فرانسه بسنده كند. از طرفي ، دريابد طرف آمده بود در داخل نشريه بي سلام به «پيام آورتالشان» تاخته و بي خداحافظي هم رفته است. بي آنكه حتا سر دبير جوان مان كه روزي مي خواست 290نماينده ي مجلس را متقاعد كند تا تالش را «...» كند!‌دريابد كه آن پژوهشگر ، با چه اهدافي دست به قلم برده است آيا از شگفتي روزگار نيست ؟!

مگر مي شود با اين جمله : «چشمم را مي بندم و روبه ديوار...» كنار آمد و آنهم براي شخصي كه دست كم سال هاي سال است براي جريده مطلب مي فرستد كه اگر باز در حفاظت از آن نويسنده هم بود مي بايست به حرمت قلم هم كه شده باشد ، واژه يي كه نام «تالش» را به يدك مي كشد و از قوانين جريده يي كه در شناسه مي آوريم پيروي نماييم. ولي به آن عمل نكنيم؟!

 



آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: